.

ساخت وبلاگ

ننه‌باجی رفت. مادرِ مامانم. مامان تا تهِ سفر غصه‌ی مادرش را خورد تا رسید تهران و -دست‌کم به من گفتند که- دیدار آخر را کرد و سپردندش به خاک. دو ساعت قبلِ این‌که بروم تا همین الان که نصفه‌شب است، یک جای تخمی ظرف بشورم، خبرش به من رسید. حالا در تراموا "هیوا زری" گوش می‌دهم و گریه‌ام هم نمی‌آید. موهایم بوی کثافتِ آشپزخانه‌ی آن سگ‌دانی را گرفته. برای چس یورو پول. برای یک زندگی سگیِ مهاجری داشتن. خداحافظی نکردم با ننه. غصه نمی‌خورم. گفتند این اواخر خیلی مریض بود. چرا البته. چطور غصه نخورم. کاش دست‌کم امشب کار نمی‌کردم و می‌افتادم روی شراب. فردا می‌افتم. "اِز عاشیقه بِژنا ته‌مین له دیله مین بتر نابی" خوب شد رفتم سر کار اصلا. بعد از این خبر شاید باید کون خودم را جایی پاره می‌کردم. خوب شد مامان را دست کم همین چند روز پیش دیدم. جلسات تراپی‌ام بعد عید شروع می‌شود. چرا به من دیر گفتند؟ کونم پاره می‌شود اگر بفهمم مامان بخاطر من دیدار آخر را نکرده و به من دروغ گفته‌اند. آن‌قدر پشت ویدیوکال گریه کردم که مامان پاشد آمد ازمیر ببینتم. نمی‌خواست بیاید. دلش شورِ ننه را می‌زد. خوب کردم اصلا. نه خوب نکردم. ریدم. من مامان را اذیت کردم. هنوز پنج سالم است. فردا به غازها غذا می‌دهم. به کدام غاز؟ توی کانال این‌جا شاید چیزی پیدا کنم. گور پدر زندگی. درود بر زندگی. ننه که رفت. سرم را می‌کنم این لا و آن لا، یک روز از آن ترانه‌ها که دوست داشت را بلندتر می‌خوانم جایی. خداحافظ ننه‌باجی. وای خدا چقدر حالم بد شد. + نوشته شده در ۱۴۰۱/۱۲/۲۶ ساعت توسط حانیک  |  ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chaniesoleimani8 بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1402 ساعت: 22:53

دوست‌ام آفتابِ مانده بر پوست است که نه از سرِ آفتاب گرفتن، که از سر آفتاب سوختن به قرمزی زده. همان پای برهنه و یک تاج گلِ نسبتا پلاسیده بر سر. همان بار اول که ترانه‌ی "زنِ مو قهوه‌ایِ خانه‌خراب" به گوشم رسید، فهمیدم می‌خواهم چه کنم. من نه دوست و نه خانه و نه هیچ، که گذر. "دور" همان‌جاست. به "دور" نزدیک می‌شوی و "دور" از تو دورتر. همین بازی را دوست دارم. فعلا از این‌که کسی جایی منتظرم باشد متنفرم. دوست‌ام گذراست که ده سال بعدش بگویم پسر تو کجا بزرگ شدی آخر؟ قایقت را به کدام ساحل بستی پس؟ این خانه‌ مفت نمی‌ارزد. همان بهتر که آتش‌اش زدم. زدیم. سرِ قهوه‌ای‌مان سلامت و گورپدرمان. + نوشته شده در ۱۴۰۱/۱۲/۱۷ ساعت توسط حانیک  |  ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chaniesoleimani8 بازدید : 67 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 20:02

"خودت می‌دانی به تو که می‌رسد دیوانه می‌شوم. دیگر آمدی و دیدی هم. نه جایی برایت دارم و نه حوصله‌ای و نه وقتی. تنها همان خونِ گرم که به پوستِ یخ زده‌ام می‌دود و از سفیدیِ شرابِ ریخته نیست، که از دیدن روی ماهت. از تو متنفرم. عاشق توام. چقدر حوصله‌ات نیست و چه هست. در خوابم لای پارچه‌های حریرِ شیری رنگ می‌دوم و هاله‌ای از تو. این‌جا ذهن من است. دیگر حالا دوباره مثل همین الاکلنگی که به رسم مالوف بازی می‌‌کنیم، می‌آیم جلو و یک مشت به صورتت می‌زنم و لبِ خونی‌ات را می‌بوسم. می‌دانم که دیگر اين بار، بار آخر است. خونِ دهن‌ات را پاک می‌کنی و دور می‌شوی و این خونِ گرم که به چشم و صورتم می‌دوید هم حالا، به رگ کف دست باز می‌گردد. صورتم دوباره سرد و سفید. مثل همیشه. تنم خسته‌ست. می‌خواهم در خودم مچاله شوم. دیگر نخواهمت دید. ترک عادت‌ات مناسبِ من است عزیزدلم. بدرود" + نوشته شده در ۱۴۰۱/۰۹/۱۳ ساعت توسط حانیک  |  ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chaniesoleimani8 بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 14:01

"مستم. مستم و خیال‌جمع. کسی و یا موضوعی نیست که حتما نیاز به مستی باشد تا درباره‌اش حرف بزنم. به قدری مست هستم که چیز نابجایی به کسی بگویم، اما کسی دیگر نیست، یا بالعکس، هیچ موضوعی دیگر آن‌قدرها نابجا و عجیب نیست. هر نامربوطی به هرکس مربوط می‌شود. یادم به بیست سالگیست که بخاطر اثر شراب خانگی‌های آب زرشک‌سانِ ساقی‌های متفاوت تهران و کرج پیام‌هایی از من به کسانی می‌رفت که نباید. صرف همین که نباید می‌رفت، خودش قصه می‌ساخت و تف و لعنت به من که عاشق قصه. حالا دیگر کمی وضعیت نم‌کشیده و ساده‌ست و مستی به نامه‌ای کوتاه به ذبیح و تو می‌انجامد. شکر و منت. قدری مستم که از کجا تا کجای شهر را تیتراژ برنامه کودک می‌خواندم و حتی کسی نگران شد که حانیک، خانه می‌توانی تنها بروی؟ که بله. تنها که بله. سه‌ی شب و قطار و غریبه‌ها که "هاست دو پِیپس؟" که ندارم و تا برسم خانه لرزم می‌گیرد. می‌گویم شاشیدم به تکنو و کالت‌ش. آنقدر موسیقی سانتیمانتال گوش می‌دهم که بمیرم. حالا که قایقی ندارم، ذبیح را هم خواستی با خودم می‌برم‌. سرت سلامت. بیشتر بنویس. گور پدرِ سگ مستم کنند. کله‌ی پدرم. " + نوشته شده در ۱۴۰۱/۱۰/۰۹ ساعت توسط حانیک  |  ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chaniesoleimani8 بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 14:01

روستوک. خانه‌ی کارا. گوشی در دستم. نوشتم "خوشگله این‌ورا نمیای؟" جواب داد: "آره اتفاقا اخیرا خیلی بهت فکر می‌کنم. نمی‌شه تو بیای؟" من که وضعم مشخص. شلوغ و پیچیده و بی‌خودی درهم. نوشتم "حالا که اصلا بیرونِ شهرم. پس هیچ" آدم‌ها را کلافه می‌کنم. گوشی را گذاشتم روی میز و کارا از حمام داد زد که می‌رود ورزش و بعد هم تمرین. شب قرار بگذاریم چیزی بخوریم. عصر چیزی خوردیم و وضع به آن‌جا رسید که دم در کلاب کارِکت‌ها و چپ‌های روستوک، مرد میانسالی را که به من توهین نژادی کرد هل داد و با تاکسی برگشتیم. یادم نیست دقیقا چه غری زدم. یحتمل در جواب این‌که "خوب شد من بودم که مردک را هل بدهم" چیزی تحویلش داده بودم که خوشش نیامده بود. افتاد به این‌که "حانیک تو خیلی مغرور و خودپرستی" از سر همین که به قیم مآبی‌اش معترض شده‌بودم. گوشی را برداشتم. سرم گیج می‌رفت. برای کسی نوشتم:"مثل این‌که اتفاقات دیروز بس نبود. امروز هم عجایبی شد. این شهر گهی را باید ترک کنم" کارا بغلم کرد و عذرخواهی. بغلش کردم و بخشش. رفتم چمدانم را ببندم که سرم سیاهی رفت و بی‌خیال شدم. خوابیدم. حالا برگشتم برلین. کلاهم بیفتد هم پایم را روستوک نمی‌گذارم. این خط و این نشان. + نوشته شده در ۱۴۰۱/۰۶/۲۳ ساعت توسط حانیک  |  ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chaniesoleimani8 بازدید : 75 تاريخ : شنبه 30 مهر 1401 ساعت: 10:31

بیمار و کم‌خوابیده، روی کاناپه جوری دراز کشیده‌ام که سر و کتف‌هایم کاملا عمودی نشوند تا هم محتوایی که روی تلویزیون می‌افتد را بتوانم ببینم و هم از سرفه‌ی بیشتر جلوگیری کنم. شب قبل که جان از سوراخ‌هایم بیرون آمد. روی تلویزیون هم که بیست و چهار ساعت پیگیری ایران. که چه گفت و کجا چه شد. گریه‌ای و فین فینی و سرفه‌ای و دوباره از ابتدا. امیدوارم و مفتخر. جگرم هم هم‌چنان ریشِ "هم صدای خوبم، بمون تا بمونم" و "می‌خوام برم داد سرا" و "یه دل می‌گه برم برم". دست آخر خسته از تلویزیون و تلفن و چک کردن ثانیه‌ای اخبار، کتابی که سج با خودش از کف میدان انقلاب آورده بود گرفتم دستم. سفر شب، بهمن شعله ور. نثر که خب مثل عموم نویسنده‌های آن دهه‌ها، دنبال‌ام می‌کشد. فصل یک تمام نشده دوباره به سنت نوگرایانه و شاید "بچه باحالانه"ی آن‌موقع، توصیف شهرنو و کارگران جنسی‌اش، به ضدزن ترین حالت ممکن. کنارش می‌گذارم‌. کتاب که خوب است. مثل شعر رویایی که خوب است. مثل ساعدی که خوب است. این لگدی که این‌ها به زن زدند را اما نمی‌توانم فراموش کنم. قدیم‌ترها که ابله‌تر بودم، بیشتر از ادبیات معاصر لذت می‌بردم. حالا نمی‌توانم شعر رویایی را بدون صدایی که پشت ذهنم مصاحبه‌های ضدزن و گه‌اش را پخش می‌کند، از رو بخوانم. حتی بگو با صدای بلند. کتاب وفی را برای بار هزارم دست می‌گیرم. می‌خواهم به بامداد بنویسم که از منیرو روانی پور و فرخنده حاجی‌زاده برایم چیزی بفرستد که یادم به نبود اینترنت می‌افتد. حالا امید به ادبیات نو و صدای زن دارم. چیزی به فارسی بخوانم که صدایی پشت گوشم زنگ نزند. ادبیات فارسی ماُمنم بود و هست. بیشتر از زنان می‌خوانم و این‌جا می‌نویسم. کسی اگر صدایم را از این‌جا می‌شنود، به من نویسندگان زن فارسی زبان بیش ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chaniesoleimani8 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 30 مهر 1401 ساعت: 10:31

دو سال تمام هر روز شش‌تا قرص می‌انداختم بالا. قرص‌های سنگین و اعتیادآوری که روان‌پزشک کلاهبردارم مثل نقل و نبات برایم می‌نوشت. هر ماه هم یک مرض جدید برایم پیدا می‌کرد. از اختلال اضطراب شروع کرد تا رسید به بدترین. دفتر خاطرات آن دو سال را توی چمدان مهاجرتم گذاشتم که هیچ‌وقت یادم نرود دیگر از تابستان نود و شش به بعد زندگی نکردم. کابوس ترسناکی بود که فقط چند ماه از بیداری می‌گذرد. یک دفتر قرمز رنگ که ماهی یک‌بار چیزی روی صفحه‌هایش با عجله یادداشت می‌کردم. جایی یک یادداشت، شبیه نامه عاشقانه به قرص‌های اعصابی که هرروز می‌خوردم و روانپزشکم نوشته بودم. چیزی شبیه این‌که "آه دپاکین و آلپرازولام مهربانم. دکتر خوبم. کاش می‌توانستم در آغوشم بگیرمتان". همین نامه عاشقانه تکانم داد. درست حتی به یاد نمی‌آوردم. شبیه یادداشتی بود که کسی در خماری مواد یا در گیجی خواب نوشته باشد. یادم پرید به چند زن که می‌شناسم و چندماه پیش معاشقه‌ی نسبتا مشابه‌ با قرص‌های اعصاب‌‌شان را جایی خوانده بودم و بیشتر به‌هم ریختم. تنهایی این زن‌ها. من هم که حالا دیدار روی ماه مادرم، خواهرانم، خواهرزاده‌ام و دوستانم را به این گرازها فروختم که دیگر قرص نخورم. خوبم. یاد که برمی‌گردد اما. کثافت آن سرزمین دوستانم را مریض و آزارگر کرد و مادرم را پیر. مردم پاک را کشت و تصویر بدن‌های پاره و سوراخ را عادی کرد. باورم نمی‌شود ویدیویی دیده‌ام که دو نفر آدم زنده در آن به دوربین زل می‌زنند و با بغض خداحافظی می‌کند و پس از قطع آن، به خاطر نداشتن نان، هردو خودکشی می‌کنند. ویدئوی مرگ مردم توسط پلیس. ویدئوی سر بریده. صدای ضجه‌ی زنان. ویدیویی که مرد حراستی کفشش را روی سینه زنی که بر زمین کوبیده می‌گذا ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chaniesoleimani8 بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 19:47

خوشحال که نمی‌شوم وقتی اذیتی. بعد از مدت‌ها سکوت، خبری از خودت دادی که: "این‌جا هم زندگی سخت‌تر شده و خوب شد رفتی" خوب که شد. من هم خوبم. دل‌تنگی حتی کمی برای این "هیچ‌چیز" که بین ما بود زیاد است. دلم تنگ نشده، یادت اما هستم. کم و بیش. وقتی پررنگی جد و آبادم را می‌گایی. هربار نزدیک بودی یک داستان اضافی و وقت تلف کن برایم درست کردی. همان کمرنگ که سه ماه یک‌بار چیزی بنویسی و با وجود چهل سال سن شبیه نوزده‌ساله‌ها حرف بزنی خوش‌حال و هیجان زده‌ام می‌کنی. گور پدرت دیگر. چه‌کارت کنم الان. تو هم بنشین کنار هزار سوال نپرسیده. مواظب خودت هم باش زن/دایورس/مرد حسابی. + نوشته شده در ۱۴۰۱/۰۲/۰۷ ساعت توسط حانیک  |  ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chaniesoleimani8 بازدید : 89 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:09

حاوی اطلاعات که چه عرض کنم، اعترافات و گلایه‌های شخصی و لزج. دوست داشتم جایی ثبتش کنم و کسی بداند. هر چه آشنا تر باشید احتمال این‌که رمز این گه را بدانید و بهتان بگویم کم‌تر است. باقی می‌توانید از خودم بپرسید یا جزو دسته‌ای از دوستانم باشید که می‌دانند کدام کتاب از "ک.ر" را اخیرا خوانده‌ام و دوست داشته‌ام. ....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chaniesoleimani8 بازدید : 82 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:09

« سلام خوبیاسم صونا رو دیدم بین متن های قشنگتازش خبری داری؟» این کامنتی بود که برایم نوشته شده. چند روز پیش. خواستم بگویم نه. صونا را سالها ندیدم و متاسفانه دیگر هم نمیتوانم ببینم. کامنت تو باعث شد م ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chaniesoleimani8 بازدید : 103 تاريخ : سه شنبه 23 دی 1399 ساعت: 21:06